• وبلاگ : غروب عشق
  • يادداشت : ستاره من
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    وبلاك شما قشنگ است

    وبلاگتون خيلي قشنگه دستون درد نكنه
    يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه

    يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت


    افسانه ي زندگي چنين است گلم


    در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت





    بي حضور نام تو نامم عبوري مي شود


    دل به تنهايي زدن اوج صبوري مي شود


    با خيالت مي نويسم واژه هاي فرد را


    ديدنت اين روزها هردم ضروري مي شود


    گرچه تصوير تو را شفاف مي بينم ولي


    شيشه هاي مات هم گاهي بلوري مي شود


    وعده ي ما هم صدايي بود و اوج سادگي


    در عوض دنياي ما دنياي دوري مي شود

    گفتي چشمها را بايد شست ! شستم ولي..... گفتي جور ديگر بايد ديد! ديدم ولي..... گفتي زبر باران بايد رفت رفتم ولي او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت : ديوانه ي باران نديده


    آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم
    .........................................................آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
    .................................................................................